9- ترس از زایمان
نشستم دارم خاطرات زایمان مامانا رو می خونم از اینجا و اینجا یکی از مامانا بی حسی بهش زده بودن برا سزارین ، از خوندن آمپولی که تو کمرش زدن کمر من تیر کشید با خوندن زایمان های طبیعی ، دلم تیر کشید در حد همون زایمان من چطوری میخوام زایمان کنم خــــــــــــــدا من اصلن طاقت ندارم من از بچگی دستمو می بریدم تب میکردم حالا فکر زایمان خیلی اذیتم می کنه میدونم که خدا به آدم صبر تحمل دردو میده ، سعی می کنم سوره عصرو زیاد بخونم نمی خوامم ناشکری کنم فقد نمیدونم چرا انقد می ترسم + با خوندن زایمان مامان ایلیا که کلی هم گریه کردم، بمیرم زهرا میدونم درد زایمان یه طرف اینکه هر دختری توی این روزا به مادر...
نویسنده :
مامان پستــــــــــــه
15:49